Monday, February 26, 2007

Rain lyrics by JOSE FELICIANO

Listen to the pouring rain
Listen to it pour
And with every drop of rain
You know I love you more
Let it rain all night long
Let my love for you go strong
As long as we're together
Who cares about the weather?
Listen to the falling rain
Listen to it fall
And with every drop of rain
I can hear you call
Call my name right out loud
I can here above the clouds
And I'm here among the puddles
You and I together huddle
Listen to the falling rain
sten to it fall
It's raining
It's pouring
The old man is snoring
Went to badAnd bumped his head
He couldn't get up in the morning
Listen to the falling rain
listen to the rain

Thursday, February 22, 2007

دلم یه بارون نم نم بهاری می خواد که صورتمو نوازش کنه. دلم آرامشی رو می خواد که تا حالا هیچوقت نداشتمش. دلم مزخرف نوشتن توی وبلاگ رو نمی خواد. دلم هیاهو نمی خواد. دلم یه سکوت آروم رو می خواد. دلم شوق نمی خواد. هیجان نمی خواد. دلم حتی مرگ هم نمی خواد..
من یه جایی همین دور و برا گم شدم. خوابم می اومد. یه گوشه ای پیدا کردم وخوابیدم. بیدارم نکنید.. آخه دلم.. دلم هیچی نمی خواد...

Sunday, February 11, 2007

دل من می سوزد،
که قناری ها را پر بستند
که پر پاک پرستوها را بشکستند.
و کبوترها را
آه، کبوترها را..
و چه امید عظیمی به عبث انجامید.

- حمید مصدق


برادرم متولد سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت است. پر جنب و جوش است. گاهی دو آتشه و عصبی. بی قرار. زود از کوره در می رود. اما خوشبین است و امیدوار. من اما چهار سال کوچک ترم. متولد سال هزار و سیصد و شصت و یک. چهره ام در عین سکوت و آرامش غمگین به نظر می رسد و سرد و بی تفاوت. گاهی شاید صورت مرده ای را ماند. بی قراریم با سکوت و اشک برگزار می شود. بر خلاف برادرم که گر می گیرد و پایش را محکم روی گاز ماشین می گذارد. مدام می گویم یواش. یواش برو. من اما حتی از رانندگی می ترسم. از صدای بلند. و از هیاهو. برادرم اما دوست دارد صدای موسیقی را زیاد کند. برقصد. حرکت کند. جنبش.
من متولد سال هزار و سیصد و شصت و یک هستم. من در دوران جنینی و نوزادی ام همه آن حجله های سر کوچه ها را دیده ام. هنوز هم صدای آژیر قرمز و سفید را از هم تشخیص می دهم. هنوز هم دلهره دارم. برادرم اما مدام به آینده فکر می کند. در عین اینکه در حالایش غرق شده است مدام با چشمهای خوشبین آینده را نگاه می کند. برادرم متولد سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت است. من اما اهل رفتنم. اهل خداحافظی. اهل ناپدید شدن. برادرم در حکومت نظامی به دنیا آمده است. در شکم مادرم با ماشین نظامی به بیمارستان رفته است که بیاید. برادرم نقاشی می کشد. از روی مدل طرح می زند. عین یک طرح را با مداد سیاهش عکس می گیرد. من اما خط خطی می کنم. از تکرار طرح ها حالم بهم می خورد. همه دیوارها را کجکی می کشم. رنگ قرمز را دوست دارم. از سیاه و سفید بدم می آید. اما آدم ها را سراسر سیاه می کشم. نه سیاه پوش. بی هیچ لباس، تنها سیاه می کشم. من متولد سال هزار و سیصد و شصت و یک هستم و برادرم متولد سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت. برادرم چهار سال از من کوچک تر است.

Saturday, February 10, 2007

کمپین چیزی بیش از این نیست, تشکیلاتی ندارد که بخواهی از پله هایش بالا بروی. مرکزی ندارد که بخواهی خودت را به آن نزدیک کنی. خبری است که گوش به گوش می رسد. برگه ای که دست به دست می گردد. بارها از آن کپی می شود. اندیشه ای که از جایی پرتاب شد، 54 نفر آن را امضا کردند، و بعد در امواج حرکتی ژرف گم شد.

برای من کمتر پیش می آید تا چیزی را بخواهم آن چیز یکهو جلویم سبز بشود. اما امروز در حالی که تصمیم گرفته بودیم یک بار هم که شده برای ده دقیقه هم که شده(!) ایستادن در صف طویل فیلم جشنواره را تجربه کنیم، خانمی با صورتی پر لبخند جلو آمد و فرم یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز را به ما نشان داد تا اگر می خواهیم امضا کنیم. نه موچولو من هوس نکرده بودم که فرم را امضا کنم! چرا که درهمین تابستانی که گذشت امضایش کرده بودم. من تنها به دنبال یکی از این فرم ها بودم که بشود از رویش کپی گرفت و امضا جمع کرد. خلاصه اینکه ای دوستانی که به من ایمان آورده اید! همین روزها می آیم سراغتان که ازتان امضا بگیرم. شما که قدم رنجه می کنید می آیید سرکی به وبلاگ حقیر ما می کشید، بی زحمت به این سایت هم نگاهی بیندازید. چون حسش نیست واسه تک تکتون توضیح بدم که قضیه این امضاها چیه! شما هم یه کم مطالعه کنید خوب! ;)